همیشه به نظرم میرسید آدمها با احساساتشان زندهاند و آن چیزی که مورد بی توجهی قرار میگیرد همین احساسات است، توسط خودشان و دیگران!
و وقتی احساسات آدمها ندید گرفته میشود احساس تنهایی عمیقتر و معنای زنده بودن کمرنگتر میشود.
در ابتدا فکر میکردم این مسیر از متخصص قلب شدن میگذرد چون قلب مرکز احساسات است و این تفکر برای دختر نوجوان تفکر چندان عجیبی هم نیست!
اما وقتی متوجه شدم احساسات انسانها با روان آنها گره خورده است مسیر من هم به روانشناسی بالینی گره خورد و این مسیر را مصمم و با تلاش برای قرار گرفتن در نفرات برتر این رشته تا دکتری روانشناسی بالینی طی کردم. همچنین با آموزشهای به روز داخلی و خارجی، تحقیق و پژوهش و طی کردن مسیر درمان شخصی و فعالیت تحت نظر سوپروایزرهای بینالمللی تلاش کردم در مسیر رواندرمانگری دانش و تخصص لازم را کسب کنم.
اما وقتی که در اتاق درمان نشستم و کارم را رسما شروع کردم، آغاز سرخوردگی من بود!
دنیای روانشناسی آنقدرها هم زیبا نبود، آنقدرها هم اصیل نبود و اصلا آنقدرها هم ساده نبود…
وقتی در مقابلت انسان باشد! با هر تسلط علمی و آکادمیک در مستأصلترین حالت خودت قرار میگیری، پیشبینیها تغییر میکند و درست و غلط مفهومش را از دست میدهد و تو شاهد مداخلاتی از خودت هستی که در کتابها و پژوهشها معتبر بوده اما اینجا و اکنون مداخله مناسبی نیست، کم کم در اعتماد به خودت و مسیری که طی کردی دچار تردید میشوی و اگر رواندرمانگری “انتخاب اصیل” تو نبوده باشد یا مسیر را گم میکنی و یا ترک!
گم کردن مسیر یعنی تلاش کردن برای مفهوم سازی آدمها در قالب نظریات، یعنی انسان را انسان ندیدن و پیچیدگیهای را در فرمولهای خطی تئوری جا دادن، یعنی جلسات اتو پایلوت! یعنی تلاش برای جا دادن همهی آدمها در قاب ذهنی خودت و آن قاب را به عنوان تصویر درست ارائه دادن به همه! یعنی بردن انسانها در یک مسیر فرضی درست برای رسیدن به نسخههای شبیه هم و تکراری!
و از این سرخوردگی کم اثر بودن همهی تلاشها و آموزشها بود که شاید مسیر رواندرمانگری من آغاز شد!
و اینجا بود که من لمس کردم تمام دانش و مهارت در خدمت “ رابطه منحصر به فرد ” با “ انسان منحصر به فرد” است. و اگر هر بار انسانی روبروی تو مینشیند، تو اشتیاق ارتباط با او را را نداشته باشی و در آن ارتباط مشتاقانه و کنجکاوانه در پی “دیدن” آنچه که هست نباشی، و اگر انسان روبروی تو، در فضای این رابطه فرصتی برای پیدا کردن و زیستن “ آنچه که هست” را نداشته باشد، هر مداخلهای که داشته باشی مداخله مناسبی نیست!
اینجا بود که روان درمانی برای من به فراتر از تکنیک و دانش بلکه به عرصه هنر وارد شد! رابطه با انسانی دیگر، در صحنه رقصی دو نفره. و کم کم درک کردم این رقص زمانی دیدنی و زیباست که “ آن دیگری” فرصت پیدا کردن ریتم خودش را داشته باشد و این ریتم با همراهی “شاهدی” مشتاق به نمایش گذاشته شود.
اما آنچه که در اغلب مجموعهها دیده میشد غفلت از این موضوع بود که : به راحتی میتوان به انسان آسیب زد اگر هرکدام از ابعاد شخصیت، دانش، تخصص رواندرمانگر کم اهمیت در نظر گرفته شود و هدف فقط توان برگزاری تعداد جلسات بالا در نظر گرفته شود.
پس تصمیم گرفتم در مرحله اول مجموعهای تشکیل دهم که در آن هر فردی حق حضور نداشته باشد، بلکه کادر اجرایی و کادر درمانی و تمام افرادی که مستقیم و غیرمستقیم در شکلگیری این مجموعه نقش دارند، با دانش و تجربه و تخصصی که دارند به یک ارزش بنیادین پایبند باشند: ” تلاش برای Authentic بودن”
و در عین حال تیم درمانگران، روان درمانی را فراتر از دانش، تجربه و تخصص که پایه و اساس روان درمانی است، بلکه در اصالت “ رابطه” تجربه کنند و هر آنچه که آموختهاند را در خدمت رابطه با “ خود منحصر به فرد” هر انسان به کار ببرند و اینگونه هر بار در ارتباط با هر انسان اثر شگفت انگیز هنری خلق خواهد شد که هیچ نسخه مشابهی در جهان ندارد و به واسطه یگانه بودنش ارزشمند و تماشایی است.
و همچنین تمام تلاشم بر این بود که با تأکید بر مفهوم اینکه هر انسانی با نسخه منحصر به فرد خود فرصت شکوفا کردن خلاقیتهایش را دارد، برای تمام اعضای تیم فرصتی ایجاد شود که با بهرهمندی از تخصص و با استناد به پژوهشهای معتبر جهانی از روشهای خلاقانه خود در فرآیند اجرا و درمان بهره ببرند. که منجر به شکلگیری برنامههای مؤثر و پرطرفداری در مجموعه شده است.
و در نهایت به بهای پایبند ماندن به این اصول شاید Authentic مسیر رشدی خود را با تیم و تعداد مخاطبین محدود به آرامی طی کند اما در تلاش است به وسعت بودن خود و خود بودن آن دیگری زیبایی منحصر به فرد خلق کند.
Somaye
Motamednia
تماس:
تهران، خیابان بازدار (کامرانیه شمالی)
+ 98 990 99 11 779