دلبستگی ایمن از طریق یک مجموعه قدمها شکل میگیرد که با هم یک سبک ایمن را به وجود میآورند:
1) برای آنکه بتوانیم چیزی را عرضه کنیم، باید ابتدا آن را دریافت کرده باشیم.
در رابطه بسیار دشوار است چیزی را که هرگز دریافت نکردهایم به دیگری ببخشیم. آیا والدین شما پاسخدهی لازم را به عواطف شما داشتهاند؟ اگر اینطور نبوده، فکر نمیکنید که همین یکی از دلایل ناتوانی شما و یا یار عاطفیتان در پاسخگویی به احساسات هم باشد؟
2) آیا والدینتان زمان کافی برای شناخت همهی شما صرف کردند؟
بچهها با خلقوخوهای متفاوت و توجیهات متفاوتی پا به این جهان میگذارند. والدین باید کودکان خود را بشناسند. یک کودک برونگرا بهطور فطری و ذاتی برای ارتباط برقرار کردن نیاز زیادی به برانگیخته شدن ندارد، در حالیکه کودک درونگرا تا حدی نیازمند زمانبندی مناسب و کمی تشویق برای ارتباط است.
شناختن و درک کردن یک کودک ساکت و خوددار تلاش بیشتری میطلبد. کودکانی که بهشدت فعال و پرتحرک هستند خواهناخواه توجه والدین را دریافت میکنند، در حالیکه آن دسته از کودکان که ترجیح میدهند ساکت بنشینند و کتاب بخوانند ممکن است این شانس مورد توجه قرار گرفتن و شنیده شدن را از دست بدهند.
در یک محیط بهینه، والدین ویژگیها و خصوصیات منحصربهفرد هر کودک را شناخته و درک میکنند. برای شناخت کودک انرژی و زمان صرف میکنند و به شیوهای تعامل میکنند که برای آن کودک احساس لذت و آسایش ایجاد شود. اگر والدین شما این توانایی را داشتهاند که اغلب اوقات پاسخدهی مناسب را به شما داشته باشند، درواقع به شما کمک کردهاند که به سمت یک پیوند ایمن حرکت کنید.
3) اعتماد کردن را آموختهاید؟
فکر میکنم همهی ما در این مسأله اتفاقنظر داریم که اعتماد یک جزء بسیار مهم در رابطهی سالم است. اگر به کسی اعتماد نداشته باشیم، نمیتوانیم صمیمیت و نزدیکی نسبت به او را تجربه کنیم. تا زمانیکه وارد رابطه میشویم، تجربههای زیادی را از سر گذراندهایم که به ما آموخته چقدر میتوانیم به دیگران اعتماد کنیم.
در حقیقت، حتی قبل از اینکه حرف زدن را یاد بگیریم، والدین ما به ما یاد دادند که میتوانیم به آنها تکیه و اعتماد کنیم یا نه.
ما چگونه اعتماد کردن را یاد میگیریم؟ زمانی یاد میگیریم که یک اتفاق بارها و بارها تکرار شود. فرآیند یادگیری زمانیکه ما نوزاد هستیم آغاز میشود و هر روز تکرار میشود. وقتیکه نوزاد هستیم، مجموعهی عظیمی از نیازها هستیم که باید توسط دیگران برآورده شوند. اگر پدر و مادرتان خلقوخوی شما را شناخته و به شیوهای آرامکننده به آن پاسخ میدادند، شما احساس دیده شدن و پذیرفته شدن را دریافت میکردید. با تکرار شدن این پاسخها، یک هستهی درونی از اعتماد درون شما شکل گرفت و شما یاد گرفتید که میتوانید روی رابطهها حساب کنید. این تجربههای مثبت به شما این امکان را داد که توانایی اعتماد کردن به آدمها را داشته باشید.
۴) آیا احترام را آموختهاید؟
در بازهی سنی ۶ تا ۱۰ سال، بعد از شکلگرفتن پیوندی که از زمان تولد آغاز شد، این پیوند با یک سری مؤلفههای دیگر که به آن اضافه شده، ادامه پیدا میکند. شما در ابتدا فقط از طریق گریه ارتباط برقرار میکردید، در ادامه کلمهها و ژستها و حرکاتی را آموختید که از طریق آن میتوانستید به پدر و مادر انتقال دهید که چه میخواهید. در نهایت احتمالاً یاد گرفتید که کلماتی مثل “لطفاً” و “ممنون” را به جملاتتان که حاوی درخواستی است، اضافه کنید. آیا والدینتان به شما آموختند که نیازهای دیگران را هم درک کنید؟ احتمالاً بارها و بارها به شما آموزش داده شده که محترمانه نیازها و احساسات خودتان را به اشتراک بگذارید و درعینحال احساسات و نیازهای دیگران را هم به رسمیت بشناسید. و زمانی که شما در این فرآیند یاد گرفتید که برای رسیدن نوبتتان انتظار بکشید، صبور بودن را هم آموختید. والدینی که سعی میکنند احترام را صرفاً یاد بدهند و در رابطه زناشویی خودشان این اصل را رعایت نمیکنند، معمولاً در انتقال این آموزه به فرزندانشان ناکام میمانند. و این احتمالاً دلیلی است که باعث شده این روزها خیلی از افراد در مورد این اصل اساسی یعنی احترام و نوبت خود را رعایت کردن، دچار مشکل شوند.
۵) آیا والدینتان رفتار شما را درک میکردند؟
بچههای زیر پنج سال احساساتشان را از طریق رفتارهایشان نشان میدهند چون این انسانهای کوچک هنوز کلماتی که با آن احساساتشان را بهدرستی بیان کنند، فرا نگرفتهاند. به همین دلیل والدین باهوش و باخرد میپرسند: “بچهی من با این رفتار چه چیزی را میخواهد بگوید؟” با این وجود، افراد عموماً ترجیح میدهند به جای درک کردن و فهمیدن رفتار، به آن واکنش نشان بدهند، یعنی تمرکز بیشتر بر روی واکنش است تا درک کردن. در ابتدا تنها راه ارتباط کودک این است که کجخلقی و ناراحتی کند.
زمانی که پدر و مادر این کجخلقی را درک میکنند و به کودکانشان کلمات برای احساسات را میآموزند، در کودک درک درستی از احساسات زیربنایی آن رفتار شکل میگیرد. فقدان این درک در کودکی میتواند در روابط عاطفی بزرگسالی بروز و ظهور داشته باشد. بسیاری از بزرگسالان برای ابراز حسشان رفتار واکنشی و برونریزی رفتاری انجام میدهند، زیرا هرگز یاد نگرفتند برای آنچه که حس میکنند و در درونشان است، واژههای درست انتخاب کنند.
۶) آیا شما اجازه داشتید هیجاناتتان را تجربه کنید؟
احساساتی که برای یک بزرگسال کوچک و جزئی به نظر میرسند، برای یک کودک بسیار سخت و اساسیاند. بنابراین یک بخش مهم دوست داشتن یک بچه این است که سعی کنیم به یاد داشته باشیم که این هیجانات برای کودک شدید و انرژیبر هستند. روشی که والدین با ترس، خشم، شرم، ناراحتی و حسادت کودک برخورد میکنند خیلی مهم است. والدین باید به کودک کمک کنند تا برچسب درستی برای احساساتشان یاد بگیرند و همچنین آن هیجانات و احساسات را مدیریت کنند. خیلی از والدین بر این باورند که هدف اصلی حذف احساسات ناخوشایند است؛ مثلاً میگویند «ناراحت نباش»، «عصبانی نباش». در حالی که کار اصلی آموزش به کودک برای مدیریت این هیجانهاست، نه حذف آنها. زمانی که کودکان یاد میگیرند که احساس کنند و بعد با احساساتشان کنار بیایند، در حال یادگیری یکی از اصلیترین مهارتهای زندگی هستند: پردازش هیجانات و مدیریت موقعیتهای استرسزا.
۷) آیا والدینتان به شما یاد دادند که احساس کنید و با احساستان کنار بیایید؟
هیجانات مثل بستنی هستند، یعنی انواع خیلی مختلفی دارند. اگر والدینتان به شما کمک کردند که یک ارتباط ایمن برقرار کنید، بدون شک برای احساسات شما ارزش قائل شدند. برای سلامت هیجانی باید قادر باشید که هیجاناتتان را بپذیرید و به آن پاسخ دهید. اما تا زمانی که افراد خودشان این مهارت را نداشته باشند، نمیتوانند آن را به فرزندشان انتقال دهند. احساس کردن و کنار آمدن با احساس، یک امر ضروری است. با این توانمندی به جای اجتناب از احساسات ناخوشایند، چگونگی مدیریت این احساسات را فرا میگیریم.
۸) آیا شما والد بودید یا فرزند؟
آیا والدینتان این توانایی را داشتند که استرس درونی خودشان را کنترل کنند تا نیازهای شما به عنوان یک کودک مرکز توجه باشد، یا اینکه شما مجبور بودید نقش والد یکی از والدینتان را بازی کنید؟ خیلی اوقات بچهها مسئولیت احساسات والدین را میپذیرند. خیلی اوقات مراجعین در توصیف و حدسزدن حس اطرافیان خیلی بهتر از شناسایی احساسات خودشان عمل میکنند و دلیل اصلی این است که در فرآیند رشد مراقب والدین خود هستند.
۹) آیا استقلال و وابستگی را در طول رشد یاد گرفتهاید؟
بخشی از ارتباط ایمن به این وابسته است که هم با ارتباط و هم با جدایی احساس راحتی داشته باشید. نوزادان اولین حرکتشان به سمت استقلال را با خزیدن آغاز میکنند. برای اولینبار قادر هستند به انتخاب خودشان از مادرشان فاصله بگیرند، اما تا ماهها میخواهند که مادر همچنان در معرض دید باشد. با رشد بیشتر یاد میگیرند که با عباراتی مثل «نه، خودم میتوانم» جداییشان را بیشتر کنند. والدین باید با هر دو حس طلب استقلال و طلب نزدیکی کودک احساس راحتی داشته باشند. اگر پدر و مادر الگوی خوبی از ارتباط جدایی را در رابطه خود داشته باشند، کودکان اغلب به تعادل خوبی از استقلال و وابستگی میرسند.
۱۰) آیا توانایی سازش و مصالحه را دارید؟
اختلاف و بحث گریزناپذیر است و اتفاق میافتد. بزرگسالان ایمن مشکلات را انکار یا از آن اجتناب نمیکنند. در عوض، مشکلات را به شکل شفاف بررسی میکنند و مهارتهای مذاکرهای و ارتباطیشان را به کار میگیرند. نه علاقه دارند مدام باج بدهند و نه میخواهند مدام دیگران را کنترل کنند. افراد ایمن به مصالحه و ارزش عدم توافق پی میبرند. دیدگاههای متضاد و مخالف نه تنها تحمل میشوند، بلکه مورد احترام هستند.
۱۱) آیا میتوانید بگویید «ببخشید»، «من متأسفم»؟
افراد ایمن دفاعی نیستند. در واقع توانایی پذیرش خطا و اشتباه و عذرخواهی کردن بابت آن از مشخصههای فرد ایمن است. دیدن و پذیرفتن نقصها در خود، باعث میشود که افراد ایمن وقتی دیگران هم اشتباهی مرتکب میشوند، بتوانند آنها را ببخشند. بسیاری از مراجعین ما هنوز اهمیت یک عذرخواهی صمیمانه و از ته دل را نمیدانند.