خودشیفتگی والدین میتواند کمالگرایی را در فرزندان پرورش دهد، و در نتیجه هیچ یک از آنها را خوشحال نمیکند.
گاهی اوقات، تمایل والدین به ایدهآلسازی و امیدواری، بر روی فرزندشان فرافکنی میشود. به جای پذیرش محدودیتها و تفکر معیوب خود، آنها فرزندشان را با رویاهای تحقق نیافتهی خودشان آغشته میکنند. در نتیجه، کودک ممکن است به سمت کمالگرایی متمایل شود و مانند والدینش احساس کند که هیچ چیز به اندازه کافی خوب نیست.
کمالگرایی پاسخ به چیست؟
ما تمایل داریم کمالگرایی را پاسخی به محدودیتهای خاص بدانیم. جملاتی مانند «منطقی است که به خاطر شکستهای پدرش، میخواهد کامل باشد» میگوییم. در این جملات، این باور نهفته است که فردی با استعداد میخواهد با استفاده از کمالگرایی، کمبودهای والدین یا حتی خود را جبران کند و پیام عمیقتر این است: آنها پس از تحقق رویاهای خود خوشحال خواهند شد و به والدینشان اجازه میدهند از طریق آنها زندگی کنند. متأسفانه، این سوءتفاهمی از کمالگرایی و خودشیفتگی است، زیرا پایانی وجود ندارد – و شاید هیچ احساس رضایتمندی!
به عبارتی، خودشیفتگی ناتوانی در مراقبت از خود است، زیرا تا حدی، فرد نمیداند که واقعاً چه میخواهد یا به چه نیاز دارد. بنابراین، در این سناریو، هم والدین و هم فرزند گمشده باقی میمانند.
تشخیص روانکاوانه
انسی مک ویلیامز در مورد خودشیفتگی در کتاب «تشخیص روانکاوانه» به نقل از آلیس میلر(۱۹۷۵)نوشت: «بسیاری از خانوادهها دارای فرزندی هستند که استعدادهای طبیعی و شهودی او ناآگاهانه توسط مراقبانش برای حفظ عزت نفس آنها مورد بهرهبرداری قرار میگیرد و این کودک با این سردرگمی بزرگ میشود که قرار است زندگی چه کسی را دنبال کند. میلر معتقد بود که این کودکان با استعداد، بیشتر از جوانان بیبضاعت، به عنوان «امتدادهای خودشیفته» مراقبان خود مورد رفتار قرار میگیرند و از این رو بیشتر مستعد تبدیل شدن به بزرگسالان خودشیفته هستند.»
تمایل به ایدهآل سازی
از همان ابتدا، ممکن است کودک به سمت پیگیری هر چیزی که باعث افزایش جایگاه خانواده میشود، هدایت شود. در این راستا، تمام خواستههای آنها وسیلهای برای رسیدن به هدفی خاص است. پیام این اقدام برای کودک این است: ترجیحات شما فقط تا حدی اهمیت دارند که به این هدف کلی کمک کنند. در فیلم زندگینامهی رابی ویلیامز، خواننده پاپ، با عنوان «مرد بهتر»، نمونهای واضح از این موضوع ارائه میشود. در این فیلم، رابی جوان برای پذیرش این احتمال که ممکن است «هیچکس» باشد، تلاش میکند. پدر خودمحورش، با این حال، غرق در شهرت است و به رابی میگوید که خوانندگان مورد علاقهاش به «بهشت» رسیدهاند زیرا «آنها در میان خدایان هستند». بنابراین، پس از اینکه پدرش خانواده را برای پیگیری ثروت رها میکند، رابی بیشتر وقت خود را صرف تلاش برای تبدیل شدن به یک نوازنده مشهور میکند تا تأیید پدرش را جلب کند – و به همان اندازه، زندگی بیدغدغهای داشته باشد. در تمام جهات، تفکر جادویی وجود دارد، که میتوان آن را به این صورت خلاصه کرد: رضایت یک مقصد است. هر دو نفر معتقدند که «بهشت» در انتظار افراد جسور و با استعداد است. با این حال، با پیشرفت فیلم، هر دو به دلایل مختلف در ناامیدی عمیق فرو میروند. پدر رابی استعداد مشهور شدن را نداشت و استعداد رابی باعث نشد که او دوست داشته شود، حداقل نه به شکلی معنادار. قابل بحث است که تفاوت استعداد بین این دو، رابطه آنها را کمتر محتمل کرد.
اگر پدر رابی به اوج خود میرسید، میآموخت که بهشت آنقدرها هم دوستداشتنی نیست. او مجبور بود تنهایی، ناامنیها، پارانویا و فراز و نشیبهای شدید آن را بپذیرد. تمایل او به ایدهآلسازی احتمالاً او را به جستجوی ارتفاعات بیشتر سوق میداد، تا تلاش کند به مکانی برسد که هیچکس نتواند به او آسیب برساند – که بدیهی است وجود ندارد.
ناتوانی در احساس رضایت
خودشیفتگی و کمالگرایی به معنای ناتوانی در احساس رضایت است. در اصل، این جایگاه نیست که فرد به دنبال آن است. فرد احساس میکند که مستحق وضعیتی از امکانات نامحدود است: بهشت. بنابراین، وقتی این افراد به درمان روی میآورند، یا به این دلیل است که به اشتباه باور دارند که جاهطلبیهای تحقق نیافتهشان مشکل است – یا به این دلیل که در واقع بیشتر اهداف خود را محقق کردهاند و خوشبختی را پیدا نکردهاند. به دلیل تمرکز بیش از حد، این افراد ممکن است هیچ تصوری از اینکه چه جایگزینهایی برای آنها میتواند وجود داشته باشد، نداشته باشند: «اگر موفق نباشم، چه کسی هستم؟» «آیا میتوانم بدون آن احساس خوبی نسبت به خودم داشته باشم؟»
هدف عمیقتر
ممکن است با بررسی تفکر جادویی پیرامون این مفاهیم شروع کنیم، و تمایل به تأکید بیش از حد بر استعداد و/یا موفقیت را به عنوان راهی برای انگیزه دادن به خود برای هدف عمیقتر یک زندگی کامل، که ممکن است شامل تأیید نهایی یک چهره والدینی دوستداشتنی باشد، درک کنیم.